نیمه گمشده من باید یه آدم خیلی ولگردی باشه که تا الان پیداش نشده !!
یه همچین آدمی به درد زندگی نمیخوره ...!! اصلا بره بمیره ...!!!!
__
امیدوارم اون نیمه زودی پیداش بشه حیف ... مانیست تنها باشه .
__
ولی تو نیمه گمشده من هستی، الهی همیشه زنده باشی
کو یارم یارم کونازنین نگارم کوبرده او قرارم کوکو . . .شمع شب تارم کوجلوه بهارم کوبی رخش نزارم کوکو . . . ناز او یک سو غمم یک سوکرده ما را عاشقی جادوهر که را بینم بپرسم کـــو!؟
عاقبت یک جایی، یک وقتی،
به قول شازده کوچولو:
"دلــــــــتـــ اهلــیــــهِ یـــکـــ نــفــــر می شــــود !..."
و دلت ،
برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
...تو می مانی و دلتنگی ها ،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی ،
بی دست و پا می شوی ،
دلتنگ می شوی ،
دلواپس می شوی ،
دلبسته می شوی ؛
و می فهمی؛ هر چیزی قیمتی دارد!
تو که گفتی بی تو سختمه
غم و غصه توی بختمه
داری حالا عادت می کنی
دل و از غم راحت می کنی
دیگه رفتن ساده ست واسه تو
جاده ها آماده ست واسه تو
ولی چشمای من تر شده
عمر من پای تو سر شده
چرا اشکامو باور کنی
خودتو واسه من پرپر کنی
تو باید بری دیگه خوبه من
بری از اینجا محبوبه من
بری از اینجا ...
________
پ.ن
آهنگی که امروز باهاش آشنا شدم! :)
میدوستم ریتمش و ...
حس غریب و آشنایی داره آهنگش! یه حس قابل لمس!
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است...
گاهی زیر بارون
____
پ.ن:
این آهنگ مازیار فلاحی رو خیلی دوست دارم فردا روز میام و لینک دانلودش و هم میگذارم :)
دستم را زیر سرم میگذارم
و به خواب میروم،
من و دستم
هر شب، خواب تو را میبینیم،
عزیزم
ما حتماً عاشق همیم
که این همه از هم دوریم …!
غلامرضا بروسان
من دلم پوسـیـد
بوسهای، سـطری، سـلامی، خـندهای، چیـزی!
سید علی میر افضلی
__________
پ.ن
و چه روزهای سخت و ناگذری رو میگذرونم!
It's getting cold on this island
I'm sad alone
I'm so sad on my own
The truth is
We were much too young
Now I'm looking for you
Or anyone like you
We said goodbye
With the smile on our faces
Now you're alone
You're so sad on your own
The truth is
We ran out of time
Now you're looking for me
Or anyone like me
Hello, my love
It's getting cold on this island
I'm sad alone
I'm so sad on my own
The truth is
We were much too young
Now I'm looking for you
Or anyone like you
یه دفعه از چه فصلی سبز شدی، که تو احساس من قدم بزنی؟
یه خیابون شدم که گه گاهی، یه کمی واسه من قدم بزنی
یه خیابون شدم که خستگیام، کز کنم توی موج دامن تو
اگه دستم نمی رسه به خودت، مست شم از عبور کردن تو
مث پس کوچه های پاییزم، ریه هام خش خشن پر از برگن
سن و سالی نداره رابطمون، اکثر عاشقا جوون مرگن
اونقدر راه رفتی روی تنم، تا به راه رفتنت دچار شدم
یه خیابون خلوت عاشق، فکر کردم که لاله زار شدم
سنگ فرشام حریص بارونن، مث ابر بهار درکم کن
باشه روزی یه بار رد شو ازم، باشه روزی یه بار ترکم کن
مث پس کوچه های پاییزم، ریه هام خش خشن پر از برگن
سن و سالی نداره رابطمون، اکثر عاشقا جوون مرگن
دارم میرم مسافرت
ازت میخوام مواظب عزیزترینه من باشی
خب ... بگــــــــــــــو خب تا با خیال راحت برم :)
از آسمانم ماتم ببارد هراس بی تو ماندنم ادامه دارد نمینویسم ترانه بی تو چگونه پر کشد خیال واژه بی تو به لب رسیده جان کجایی که برده طاقتم جدایی … باران تویی به خاک من بزن بازا ببین که بی مه تو من هوای پر زدن ندارم … * لینک دانلود ترانه باران تویی، اثر گروه چارتار _____
پ.ن
دوست داشتن شیرینه و دوست داشته شدن دیگه عسله!
و سلاممممممممم
من رفرش شدم!
آیم بک :)
همینه دیگه دو کلوم حرف مردونه با خدا نتیجه اش این میشه ^^
خدا رو شکر میکنم برای همه زمان هایی که من و میبینه و دستش و میذاره رو شونه ام
خدای مهربون دارم سعی میکنم هر روز بهتر از دیروز بشم
میخوام نشانه هات رو چراغ راهم قرار بدم و ب سوی فردا حرکت کنم
دوستت دارم خداااااا
مخلصیم خدا
خدای من... مرا چه شده است این روزها؟
یک نوع جدال خود با خود گریبانم را سخت گرفته!
یک نوع بی قراری که نوع جدیدی از زندگی را به من نشان داده است!
زندگی در برزخ...!
این روزهایی که سپری میشود حس زنده بودن ندارم! تنها نفس میکشم
صورتم تماماً خیس میشود و با چشمان باز اشک میریزم!
دلیل تحولم را نمیدانم! دلیل شاد نبودنم را نمیدانم! تنها میدانم که تو میدانی در من چه میگذرد که این ساعت شب تنهای تنها اینجا دارم با تو حرف میزنم! ازت میخوام کمکم کنی
من و از پوچی محض از این زندگی در خلسه! از این بی قراری بی سبب برهان
کمکم کن که سخت تنها و درمانده ام
پ.ن
6 ماه هست که احساساتم و در این وبلاگ نوشتم! برام سخت بود دلکندن ازش! امشب میخواستم وبلاگ دیگری ایجاد کنم و پا روی حرفم نزارم! اخه قرار بود دیگه اینجا ننویسم، بعد با خودم فکر کردم این 6 ماه هم جزئی از زندگی من بوده و نمیشه ازش جدا شد به همین خاطر دارم دوباره مینویسم!
هیچ وقت فک نمیکردم وبلاگ نویس بشم هیــــــچ وقت! ^^
این روزها دلم و محاکمه میکنم!
به جرمه! به جرم اینکه چرا چشم نداشت و چرا کور بود!
من و چه به دل بستن!
من و چه به زندگی کردن با لبخند!
همیشه وقتایی که خودمون و تافته جدا بافته میبینیم و غرق میشیم در اطمینان، به خودمون که میایم میبینیم که از دست دادیم! از دست دادیم همه اونچه که بهش میبالیدیم! و چه قدر تهوع آوره دیدن بقایای خودت!
کجا بودم و کجا رسیدم!
من کجا اینجا کجا
یه من میگفتم هزار تا من از بغلش میزد بیرون!
میگفتم بدم میاد ابزار باشم و دید ابزاری بهم داشته باشن اونوقت الان شدم جعبه ابزار!
من گذاشته شدم برای روز مبادا! برای روزی که سرگرمی ها و دلخوشی ها و جام ها نباشن من پر رنگ میشم
بازی خوردم با دل دادن بازی خوردم
موندم از کجا شروع کنم پیش خودم شرمنده ام
دیگه نمیشه شروع کرد و دیگه نمیشه ادامه داد
این اشکهای من قدرت و توانایی شستن روحم و نداره!
فقط صورتم و خیس میکنه
این ماه چقدر آرزو کردم برم و نباشم ولی یادم نبود اندازه دیوار آرزوهام از بچگی کوتاه بوده!
دیگه نمینویسم توی این وبلاگ
هر شروعی یک پایانی داره پرونده 6 ماهه این وبلاگ هم بسته شد.
برام دعا کنید
حالم از این دنیا بهم میخوره
از دنیا و از ادمای بی ثباتش بهم میخوره
از دنیا و از ادمای بی ثباتش و خودم بهم میخوره
حالم از خودم بهم میخوره
کاش نبودم
کاش پیش از این هرگز متولد نشده بودم
کاش
بیا دوری کنیم از هم بیا تنها بشیم کم کم
بیا با من تو بدتر شو بیا از من تو رد شو!
ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس
نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست
تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم
هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خسته ام
دلم تنگ میشه بیش از حد
دلم تنگ میشه بیش از حد...
کمی بی بهانه
کمی بی ترانه!
کمی نرم نرمک دلم را رها کرد!
__________
هایکو! شعر کوتاه! هر چی که بود اثر خودم بود هههه
منتظر بهانه نباشید! بی بهانه هم میشه!
ابرم که می آیم ز دریا روانم در به در صحرا به صحرا نشان کشتزار تشنه ای کو که بارانم که بارانم سراپا پرستوی فراری از بهارم یک امشب میهمان این دیارم چو ماه از پشت خرمن ها بر اید به دیدارم بیا چشم انتظارم کنار چشمه ای بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست به شب فانوس بام تار من بود گل آبی به گندمزار من بود اگر با دیگران تابیده امروز همه دانند روزی یار من بود نسیم خسته خاطر شکوه آمیز گلی را می شکوفاند دل آویز گل سردی گل دوری گل غم گل صد برگ و ناپیدای پاییز من و تو ساقه یک ریشه هستیم نهال نازک یک بیشه هستیم جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر شکسته از دم یک تیشه هستیم سحرگاهی ربودندش به نیرنگ کمند اندازها از دره تنگ گوزن کوه ها دردره بی جفت گدازان سینه می ساید به هر سنگ سمندم ای سمند آتشین بال طلایی نعل من ابریشمین یال چنان رفتی بر این دشت غم آلود که جز گردت نمی بینم به دنبال تن بیشه پر از مهتابه امشب پلنگ کوه ها در خوابه امشب به هر شاخی دلی سامان گرفته دل من در برم بی تابه امشب غروبه راه دور وقت تنگه زمین و آسمان خونابه رنگه بیابان مست زنگ کاروانهاست عزیزانم چه هنگام درنگه ز داغ لاله ها خونه دل من گلستون شهیدونه دل من نداره ره به آبادی رفیقون بیابون در بیابونه دل من از این کشور به آن کشور چه دوره چه دوره خانه دلبر چه دوره به دیدار عزیزان فرصتت باد که وقت دیدن دیگر چه دوره متابان گیسوان درهمت را بشوی ای رود دلواپس غمت را تن از خورشید پر کن ورنه این شب بیالاید همه پیچ و خمت را گلی جا در کنار جو گرفته گلی ماوا سر گیسو گرفته بهار است و مرا زینت دشت گلپوش گلی باید که با من خو گرفته سحر می اید و در دل غمینم غمین تز آدم روی زمینم اگر گهواره شب وا کند روز کجا خسبم که در خوابت ببینم نه ره پیدا نه چشم رهگشایی نه سوسوی چراغ آشنایی گریزی بایدم از دام این شب نه پای ای دل نه اسب بادپایی چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟ بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟ چرا ای بلبلان مانده خاموش امید گل شدن بر باد رفته ست ؟ به خاکستر چه آتش ها که خفته است چه ها دراین لبان نا شکفته است منم آن ساحل خاموش سنگین که توفان در گریبانش نهفته است نگاهت آسمانم بود و گم شد دو چشمت سایبانم بود و گم شد به زیر آسمان در سایه تو جهان دردیدگانم بود و گم شد غم دریا دلان رابا که گویم ؟ کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟ دلم دریای خون شد در غم دوست چگونه دل از این دریا بشویم؟ سبد پر کرده از گل دامن دشت خوشا صبح بهار و دشت و گلگشت نسیم عطر گیاه کال در کام به شهر آمد پیامی داد و بگذشت نسیمم رهروی بی بازگشتم غبار آلودگی این سرگذشتم سراپا یاد رنگ و بوی گلها دریغا گو غریب کوه و دشتم تو پاییز پریشم کردی ای گل پریشان ز پیشم کردی ای گل به شهر عاشقان تنها شدم من غریب شهر خویشم کردی ای گل خوشا پر شور پرواز بهاری میان گله ابر فراری به کوهستان طنین قهقهی نیست دریغا کبک های کوهساری بهارم می شکوفد در نگاهت پر از گل گشته جان من به راهت به بام آرزویم لانه دارند پرستوهای چشمان سیاهت شبی ای شعله راهی در تنم کن زبان سرخ در پیراهنم کن سراپا گر بزن خاکسترم ساز در این تاریکی اما روشنم کن منم چنگی غنوده در غم خویش به لب خاموش و غوغا در دل ریش غبار آلود یاد بزم و ساقی گسسته رشته اما نغمه اندیش شقایق ها کنار سنگ مردند بلورین آب ها در ره فسردند شباهنگام خیل کاکلی ها از این کوه و کمرها لانه بردند بهار آمد بهار سبزه بر تن بهار گل به سر گلبن به دامن مرا که شبنم اشکی نمانده است چه سازم گر بیاید خانه من ؟ غباری خیمه بر عالم گرفته زمین و آسمان ماتم گرفته چه فصل است این که یخبندان دل هاست چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟ به سان چشمه ساری پاک ماندم نهان در سنگ و در خاشاک ماندم هوای آسمان ها در دلم بود دریغا همنشین خاک ماندم سحرگاهان که این دشت طلاپوش سراسر می شود آواز و آغوش به دامان چمن ای غنچه بنشین بهارم باش با لبهای خاموش تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ فلک دوری به یاران می پسندد به خورشیدش بماند داغ این ننگ پرستوهای شادی پر گرفتند دل از آبادی ما بر گرفتند به راه شهرهای آفتابی زمین سرد پشت سر گرفتند به گردم گل بهارم چشم مستت ببینم دور گردن هر دو دستت من آن مرغم که از بامت پریدم ندانستم که هستم پای بستت الا کوهی دلت بی درد بادا تنورت گرم و آبت سرد بادا اسیر دست نامردان نمانی سمندت تیز و یارت مرد بادا دو تا آهو از این صحرا گذشتند چه بی آوا چه بی پروا گذشتند از این صحرای بی حاصل دو آهو کنار هم ولی تنها گذشتند ...
همه می پرسند :
چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید
روی این آبی آرام بلند
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می نگری؟!
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرام بلند
نه به این خلوت خاموش کبوترها
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام
من به این جمله نمی اندیشم
...
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان!
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب
من فدای تو
به جای همه گل ها تو بخند
...
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ی ابر هوا را تو بخوان!
تو بمان با من تنها تو بمان!
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش ...
بهار را باور کن.فریدون مشیری
خوب که نگاه کنی می فهمی ... می فهمی که هستی همه اش یک راز است.
هر چیزی که فکرش را بکنی، یک راز است. اصلا این همه بی قراری انسان به خاطر این است که می خواهد راز های بیشتری را کشف کند. تمام آنچه به آن دانش می گوییم، تمام آنچه که هنرش می نامیم، تمام آنچه که احساس و عاطفه ی ما هستند، همه و همه رازهایی هستند که انسان برای کشف راز های دیگر به وجود آورده است. وقتی که ابزاری نداشت رازها را با "خیالش" کشف کرد و افسانه ها و اسطوره ها را ساخت.زمانی دید که باید رازهای طبیعت را کشف کند آنگونه که هیچ رازی نهفته نماند و طبیعت رام او شود، در پی این "خیال" خام علم را عَلم کرد.
اما...
در این هستی بین این همه راز و رمز، "انسان" بزرگترین راز است. پیچیده ترین رازی است که باید کشف شود.
رازی که خلاصه ی تمام رازهای این گیتی پر رمز و راز است...
این همه را گفتم که بگویم...
همه انسان ها رازند و همه ی انسان ها در پی کشف راز.
در بین این همه راز وقتی کسی دلش خواست راز تو را کشف کند، دلش خواست تو کسی باشی که او را کشف می کند، دلش خواست که تو بزرگترین رازی باشی که او بدان پی برده، دلش خواست او بزرگترین رازی باشد که تو کشف می کنی...
...
...
...
آن وقت می گویند که او "عاشق" شده است ، عاشق "تو"...
و آن وقت است که دیگر انسان بزرگترین راز دنیا نیست...
"عشق" بزرگترین راز دنیاست...
برگزیده ای از وبلاگ به وقت دل
________________
گاه گاهی دلم و میزنم به دریای وب گردی!
اینم ماحصل وبگردی روز 6 شهریور 92 ...
آنکه فکر میکنی بدون او هیچ گاه روزهای بعدیات نمیرسد ز راه ناگهان ماضی بعید میشود...
یکم کمتر اگه بودی بهت عادت نمی کردم کجا رفتی؟! که من اینجا
دارم پی ِ تو می گردم
هنوز روزای ِ بارونی منو به گریه میندازه
تو هرجایی که هستی باش
در ِ این خونه روت بازه
تو هرجایی که هستی باش
در ِ این خونه روت بازه
تو هرجایی دلم اونجاست بهت بدجور وابسته ــَم
یه جوری منتظر میشم
که تو باور کنی هستم
داره این حس ِ دلشوره همه دنیام و می گیره
می ترسم روزی برگردی
که واسه عاشقی دیره
به احساست وفا دارم به حسی که نیازم بود
تو این دنیا فقط عشقت
تنها امتیازم.بود
برای ِ دیدنت دارم تموم ِ شهر و می گردم
یکم کمتر اگه بودی
بهت عادت نمی کردم
یکم کمتر اگه بودی
بهت عادت نمی کردم
داره این حس ِ دلشوره همه دنیام و می گیره
می ترسم روزی برگردی
که واسه عاشقی دیره
هیچ میدانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته میکاهم؟
زآن که بر این پردهی تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمیبینم
و آنچه میبینم نمیخواهم …
شفیعی کدکنی
فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر
پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ میرسی به من اما چقدر زود
ای عشق میرسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر …
فاضل نظری