سلام من یه ادمیم ک موقع نوشتن فکر میکنم!
الان اومدم فکر کنم هه
فکر میکنم که دیگه تمومه!
یه رابطه تا زمانی خوبه که دو تا دوست ب هم احتیاج داشته باشن از لحاظ عاطفی و حمایتی، زمانی برگهای سبز این رابطه شروع میکنن به زرد شدن که یکی از این دو به هر دلیلی خودش و کمرنگ کنه خب این بین ذهن و مغز و قلبی که داره خودش و کمرنگ میکنه اماده اس برای دور شدن ولی گناهی اونی که ی اطلاعه!
میدونید من فکر میکنم همه این موارد آشنایی ها و دوری ها دست خدا جونه برای همین خیلی بی قراری نمیکنم! خدا بعد و میبینه برای همین همه چیز و طوری میچینه که ب ضرر ادمایی ک خیلی دوستشون داره نباشه
من اینم میدونم که نسب به اونی ک اهلیش کردم مسئولم، من گاهی خشن و بد میشم و تیغ هام مثل گل شازده کوچولو اذیتش میکنه ولی خب دست خودم نیست ناخودآگاه از این دوری غمگین میشم!!
دلم میخواد اروم باشم اروم و صبور چون من ب صبر و حوصله خودم ایمان دارم و از خدا میخوام ک کمکم کنه زندگیم و متحول کنم ب سمت خوبی ها ب سمت درستی ها ... خدای مهربون کمکم کن من خیلی مخلصتم و باورت دارم
من میخوام اماده بشم برای اینکه رو پای خودم وایسم و میدونم ک میتونم بعله میتونمممم
از وابستگی بدم میاد، از اینکه به یه ادم دیگه التماس کنم بدم میاد، از اینکه بخوام یه نفری ک نمیخواد و برای خودم نگه دارم بدم میاد
خب انرژی منفی ها بسه حالا نوبت انرژی مثبته
از همه ادمایی ک وارد زندگیم شدن و با اومدنشون باعث شده روزها و ساعت هام خوشگل بگذره یه عالمه ب قدره تک تک ثانیه های قشنگم سپاسگذارم
هر اومدنی یه رفتنی داره
هر شروعی یه پایانی و
هر سلامی یه خداحافظی ولی اینکه چطور تموم بشه مهمه
با خاطره خوش کم کم کنار میام با همه چی
قول میدم بداخلاقی ها رو کنار بذارم و اروم و لبخندی باشم قول میدممممممممممممممم