خیـــلی دور ... خیـــلی نزدیک

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را آفرید...

خیـــلی دور ... خیـــلی نزدیک

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را آفرید...

شعری ک بنظرم لطیف و زیبا اومد!

عاشقم،
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی …
منِ دلداده به آهی
بنشستیم،
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم...

رحمان نصر اصفهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد